سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه.باز هم اومدم دلم نیومد سال نوی شما رو تنها بزارم به بزرگی خودتون
ببخشید
پیشاپیش سال جدبد و تولد دوباره طبیعت را به همه عاشقان تبریک
عرض میکنم ..
این شعر هم تقدیم میکنم به همه دوستانم............کاش بیایم برای بی پناهان سایبون باشیم
با دلای دل شکسته کمی مهربون باشیم
کاش بیایم به باغبونا کمی حرمت بزاریم
احترام دلای شکسته رو نگه داریم
کاش به مهربونترا دین مونو ادا کنیم
سهم خوشبختی مونو وقف بزرگترا کنیم
کاش یه کاری کنیم که خستگی ها در بره
مرهمی بشیم که زخم ادما بهتر بشه
کاش که شاخه درخت زندگی رو نشکنیم
هفته ای یه بار به باغبونامون سر بزنیم
کاش که پاک کنیم تمام اشکایی که جاریه
خوب نگه داریم چیزی که واسه یادگاریه
کاش دسه پرنده های بی پناهو بگیریم
توی اسمون بریم دامن ماهو بگیریم
کاش با مهربونی مون غصه ها رو کم کنیم
رشته های عشق و تا همیشه محکم بکنیم
کاش بشینیم پای اونا که بی کسن
اگه درد دل کنن به آرزو شون میرسن
کاش تو عصری که همش سنگیه و اهنیه
بگیم از چیزایی که خوبه ولی رفتنیه
کاش هنوز دیر نشده قدر همو خوب بدونیم
نکنه دیر بشه تا ابد پشیمون بمونیم
کاش این جمله هیچ موقع ز یادمون نره
ادمی چه بد باشه چه خوب مسافره
توی اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گل وار به پایم شکستی
قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورت گری را نبود اینچنینی
پریزاد عشق را مهاسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی
تو دونسته بودی چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ما که عاشق ترینی
تو یک جمع عاشق تو صادق ترینی
همون لحظه ابری رخ ماه رو آشفت ...
به خود گفتم ؛ای وای مبادا دروغ گفت ...
گذشت روزگاری از اون لحظه ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم
تو از این شکستن خبر داری یا نه
هنوز شور عشق رو به سر داری یا نه...
تو دونسته بودی چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ما که عاشق ترینی
تو یک جمع عاشق تو صادق ترینی
همون لحظه ابری رخ ماه رو آشفت ...
به خود گفتم ؛ای وای مبادا دروغ گفت ...
هنوزم تو شبهات اگه ماه رو داری
من اون ماه رو دادم به تو یادگاری
غروب یک ستاره
غروب یک ستاره
دنیامو زیرو رو کرد
دلم تو اوج تردید
فقط یه آرزو کرد
کاشکی سفر می رسوند
ما رو به بی نهایت
اما حالا جاده ها
میره به سمت غربت
همخونه قدیمی
سقفمو از من نگیر
تو واژه موندنی
معنی رفتن نگیر
شاید که لحظه هامون
غریبه باشه با هم
نگو که فرصتی نیست
نگو آخر راهم
تو این غروب دلگیر
ای از ترانه لبریز
نذار بپیچه اینجا
بوی غریب پاییز
مرگ
من که میدانم شبی عمرم به پایان میرسد
نوبت خاموشی من سهل و اسان میرسد
من که میدانم که تا سرگرم بزم و مستی ام
مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان میرسد
پس چرا عاشق نباشم
من که میدانم به دنیا اعتباری نیست ٫ نیست
بین مرگ و ادمی قول و قراری نیست٫نیست
من که میدانم اجل نا خوانده و بیدادگر
و سرزده می اید و راه فراری نیست ٫ نیست
پس چرا عاشق نباشم