وقتی به اینهمه دلتنگی و فاصله که روی دستم مانده نگاه میکنم دلتنگیم افزونتر میشود و فاصله اِنگار دورتر !
وقتی به روزهای خوش گذشته فکر میکنم اِنگار که خوابِشان دیده باشم در خاطرات آن روزها غرق میشوم آنقدر که حتی نفس نمیکشم ، اِنگار که میمیرم و دوباره پا میگیرم !
فاصله بین دو رسیدن ، بین دو باهم بودن ، فاصله بین دو زندگی ، مثل بودن در برزخ !
مثل لحظات بغضآلود ، دندان بههم فشردن تا اشکی نریختن !
مثل ایستادن لب پرتگاه ، تِلوتِلو خوردن تا نیفتادن !
مثل دور بودن ، دندان بر جگر گذاشتن تا رسیدن ... سرانجام روزی رسیدن ...
مثل زمزمههای شبانه ، آرام ماندن تا فریادی برنیاوردن !
مثل وقتهای دیدار ، کوتاه بودن تا روزی دوباره تکرار شدن !
مثل من ... مثل تو ... مثل ما ، صبور بودن تـــــــــــــا یکی شدن ...
توی نگاهت عشقو دیدم ، تپش قلبو شنیدم
توی جاده های احساس من به عشق تو رسیدم
توی کتابا عشقو خوندم عکس خورشیدو سوزوندم
جای خورشید توی کتابا نقش چشماتو نشوندم
توروخدا برگرد من خیلی دلم واست تنگ شده ... من خیلی دوستت دارم ...
نمی دونم دیگه چه جوری بگم که خیلی بهت احتیاج دارم ... به حرفات ، به
دلداریات ، به مهربونیا و محبتات ... تورو خدا برگرد ...
از روزی که تو رفتی پریده رنگ شادی
اما خورشید می تابه مثل یه روز آبی
چطور هنوز پرنده داره هوای پرواز
چطور هنوز قناری سر میده بانگ آواز
مگه خبر ندارن تو نیستی در کنارم
چرا بهت نگفتن بی تو چه حالی دارم
لعنت به این تنهایی دلم برات تنگ شده ...
لعنت به این تنهایی دلم برات تنگ شده ...
لعنت به این تنهایی دلم برات تنگ شده ...
لعنت به این تنهایی دلم برات تنگ شده ...
ای ساحل دریایت آرام دل من
خالیست از لعل لبت جام دل من
که عاقبتم دلم را به دست دل تو سپردم امروز هم جان من مست وصال توست نمی دانم چه بگویم
تو که جان منی بی تو جان ندارم،آزرده ام دیوانه و خراب تو که بی تو بی قرارم و فقط در حسرت
دیدار تو هستم این را هم می گویم اگر کسی با تو می بخورد و دلش دیوانه نشود دل نیست و عاقل نیست که من دوست دارم همچو لیلی سوز عشق مجنون را داشته باشم و از دست آن جام شراب را بگیرم و این را بدان جز وصال تو با من برایم در مانی نیست.
دلم گرفته از این سقف های بی روزن
که عشق رهگذر کوچه های باران است
در سینه ام نمایش غوغا کشیده رفت
در کوی دل زمینه ی سرما کشید و رفت
بیچاره دل که دید به گل،خار نقش تو
فریادی از میانه دریا کشیدو رفت
یادش به خیر تا دیار سبز
خطی به طول عشق از اینجا کشید و رفت
دیشب که یاد خاطره ات را ورق زدم
مهر سکوت بر سر لبها کشید و رفت
وقتی که دید دل هنر چشم مست تو
دودی ز روی عقل به بالا کشید و رفت
دیواری از جدائی ما تا خدا کشید
خطی میان ساحل دریا کشید و رفت
اویی که گوشش داد به این قصه مو به مو
آهی به عمق حادثه ما کشید و رفت