دل من.......

دل من
 
میخواهدلم گرفته است...میخاهم بگریم اما
 
اشک به میهمانی چشمانم نمی آید ,تنم خسته
 
و روحم رنجور گشته و میخواهم از این همه
 
ناراحتی بگریزم اما پا هایم مرا یاری نمیکنند .

مانند پرنده ایی در قفس زندانی گشته ام . از
 
این همه تکرار خسته شده ام , چقدر دلم

میخواهد طعم واقعی زندگی را بچشم , چقدر
 
دلم میخواهد مثل قدیم عاشق هم بودیم , چقدر
 
دلم میخواهد مثل قدیم کلمه ی دوستت دارم را
 
هر روز از زبانت بشنوم , ولی افسوس آن کلمه

که مرا به زندگی امیدوار می کرد هال به فرا
 
موشی سپرده شد و جایش را تحقیر گرفت



اشکهایم برای تو ...

اشکهایم برای تو ...





با اینکه ندیدمت دلم هر روز برایت تنگ می شود.

بدیش این است که می دانم تو هستی.

کاش نبودی! مثل هزاران چیز دیگر که توی این دنیا نیست،

ولی آدم ها باز الکی دنبالشان می گردند.

نمی دانم، شاید بشود اسمش را گذاشت دلخوشی.

دلخوشی من هم این است که میدانم هستی.

امروز یک چیز تازه فهمیدم. فهمیدم که اشک هایم مال تواند.
 
فکر می کنم همه آدم ها همینطورند.

به بهانه های مختلف، برای چیز های مختلف گریه می کنند

اما همه اش آخر ختم می شود به همان چیزی که سال هاست توی دلت جا خشک کرده،

و هرچه می گذرد انگار بیشتر با تو انس میگیرد،

می شود جزیی از وجودت ...

و خلاصه اینکه تا عمر داری اشکهایت آخر مال همان یک چیز است...

برایم گفته اند اقاقی ها را خیلی دوست داشتی.

من هم دوست دارم... خودم را به این راضی کرده ام که شاید گم شده ای.

مثل عطر اقاقی های حیاط بچه گی هایم ..

که یک روز یک جایی میان بازی ها و هیجان های کودکی توی دماغم پیچیدند
 
و بعد ها هرچه دنبالشان گشتم پیدایشان نکردم...

می بینی؟ دوباره اشکهایم ...

دیگر حرفی نمی زنم.
 
فقط ای کاش بدانی که چقدر دلم برایت تنگ می شود.               

هر جا که هستی مراقب خودت باش،

بهانه قشنگ اشک های من
                    


                                            



غربت
 
تو غربت نگاه من ترانه هام آتیش گرفت برای تو ای عشق من!عمر
 
دوباره ای گرفت قسم به برفای سفید بگو گناه من چی بود که رفتی و
 
شدی برام یه قصه ی بود و نبود مخمل برفای سفید رو گونه هات
 
نشسته بود وقتی که میگفتی دلت یه لحظه عاشقم نبود روزای سرد و
 
بی نفس چه زود برام تکراری شد از اونروزی که رفتی تو هیشکی
 
برام توهم نشد میخوام صدات کنم ولی اینو میدونم که دیره اسمت
 
نشسته بی ریا رو لبای یکی دیگه قدم قدم تو جاده ها به عشق تو
 
راهی شدم اما چه سود وقتی برات حتی تمنا نشدم