دیوار

دیوار

از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم

نه طاقت خاموشی نه میل سخن داریم

آوار پریشانی است رو سوی چه بگریزیم

هنگامه حیرانی است خود را به که بسپاریم

تشویش هزار آیا وسواس هزار اما

یک عمر نمی‌دیدم در خویش چه‌ها داریم

دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را

تیغیم و نمی‌بریم ابریــم و نمی‌باریم

از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم

نه طاقت خاموشی نه میل سخن داریم

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب

گفتند که بیدارید گفتیم که بیداریم

دوران شکوه باد از خاطرمان رفته‌است

امروز که سد بسته‌است خشکیده و بی‌باریم

از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم

نه طاقت خاموشی نه میل سخن داریم

تشویش هزار آیا وسواس هزار اما

یک عمر نمی‌دیدم در خویش چه‌ها داریم

دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را

تیغیم و نمی‌بریم ابریــم و نمی‌باریم

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب

گفتند که بیدارید گفتیم که بیداریم

من راه تو را بسته تو راه مرا بسته

امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم

از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم

نه طاقت خاموشی نه میل سخن داریم

آوار پریشانی است رو سوی چه بگریزیم

هنگامه حیرانی است خود را به که بسپاریم

از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم

نه طاقت خاموشی نه میل سخن داریم

آوار پریشانی است رو سوی چه بگریزیم

تو بزرگ ترین سوالی که تا امروز بی جوابه

نه تو بیداری نه تو خواب نه تو قصه و کتابه

برای دونستن تو همه ی دنیا رو گشتم

از میون آتش و باد خشکی و دریا گذشتم

تو رو پرسیدم و خواستم از همه عالم و آدم

بی جواب اومدم اما حالا از خودت می پرسم

تو رو باید از کدوم شب از کدوم ستاره پرسید

از کدوم فال و کدوم شعر پرسید و دوباره پرسید

تو رو باید از کدوم گل از کدوم گلخونه بویید

تو رو باید با کدوم اسب از کدوم قبیله دزدید

غایب همیشه حاضر تو رو باید از چی پرسید

از ته دره ی ظلمت یا نوک قله ی خورشید

اون ور اینجا و اونجا اون ور امروز و فردا

عمق روح آبی آب ته ذهن سبز صحرا

مثل زندگی مثل عشق تو همیشه جاری هستی

تو صراحت طلوع و نفس هر بیداری هستی

مثل خورشید مثل دریا روشنی و با صراحت

تو صمیمیت آبی واسه شستن جراحت

غایب همیشه حاضر تو رو باید از چی پرسید

از ته دره ی ظلمت یا نوک قله ی خورشید

تو رو از صدای قلبم لحظه به لحظه شنیدم

تو رو حس کردم تو قلبم من تو رو نفس کشیدم

مثل حس کردن گرما یا حضور یک صدایی

به تو اما نرسیدم ندونستم تو کجایی

تو رو باید از کی پرسید تو رو باید با چی سنجید

تو رو حس می کنم اما کاشکی چشمام تو رو می دید

غایب همیشه حاضر تو رو باید از چی پرسید

از ته درهء ظلمت یا نوک قلهء خورشید