می خواهم عاشق نشوم اما نمی شود

 

می خواهم عاشق نشوم اما نمی شود

چونکه در شبها، در آسمان که نگاه می کنم ستاره ها به من چشمک

میزنند و مرا عاشق خودشان می کنند.

 چونکه در روزها که به آسمان نگاه می اندازم خورشید می خندد و خنده اش مرا عاشق خویش

 میکند

به گلها که نگاه می کنم ، غنچه گل که باز و بسته میشود احساس می کنم که گل یک بوسه از

 من می خواهد، و با آن حرکتش مرا عاشق خودش می کند

به باران که نگاه می کنم ، باران بر روی گونه هایم می نشیند و مرا عاشق آن طراوت خودش

 می کند

به مهتاب که نگاه می کنم ، مهتاب با نور درخشانش مرا عاشق می کند

به کنار دریا که می روم ، موجهای دریا هر لحظه به کنارم می آینده

واین چنین احساس می کنم که موجهای دریا دوست دارند در کنار من

باشند ، و برای اینکه در کنار من باشند بی قراری می کنند و اینگونه می شود که من عاشق

 دریا می شوم

به یک دشت سر سبز که می روم ، و زیر یک درخت سبز که می نشینم ،

پروانه ها می آیند دور من جمع می شوند و بالای سرم پرواز می کنند

و مرا عاشق خودشان می کنند، و از آن سو پرندگان می آیند و بالای

درختی که من زیر آن نشسته ام لانه می کنند و با آواز عاشقانه شان مرا عاشق می کنند

هر جا می روم یا صحبت عشق است یا احساسی از عشق

هر جا می روم همه به یک صورت می خواهند عشق را ابراز کنند

این دنیا تا پایان دنیای عاشقی است ، دنیای است که انسان را وادار به عاشقی می کند

غوغای عشق دنیا را بهم ریخته…همه عاشق همند، در وجود ما انسان ها و موجودات

عشق و عاشقی یک نوع وابستگی است

و همه به گونه ای می خواهندعاشق شوند

و ای کاش تو هم عاشق می شدی...

نظرات 2 + ارسال نظر
محمد یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:07 ب.ظ http://wall.blogsky.com

اخ چه گل گفتی محسن جان...

lena پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1384 ساعت 07:56 ب.ظ

salam azizam mer30 babate matne ghashanget vaghean ham adam nemito0ne ashegh nashe

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد