دل من.......

دل من
 
میخواهدلم گرفته است...میخاهم بگریم اما
 
اشک به میهمانی چشمانم نمی آید ,تنم خسته
 
و روحم رنجور گشته و میخواهم از این همه
 
ناراحتی بگریزم اما پا هایم مرا یاری نمیکنند .

مانند پرنده ایی در قفس زندانی گشته ام . از
 
این همه تکرار خسته شده ام , چقدر دلم

میخواهد طعم واقعی زندگی را بچشم , چقدر
 
دلم میخواهد مثل قدیم عاشق هم بودیم , چقدر
 
دلم میخواهد مثل قدیم کلمه ی دوستت دارم را
 
هر روز از زبانت بشنوم , ولی افسوس آن کلمه

که مرا به زندگی امیدوار می کرد هال به فرا
 
موشی سپرده شد و جایش را تحقیر گرفت



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد