دارم دست و پا میزنم. شاید غرق بشم. نمیدونم! گاهی میترسم... گاهی خیلی میترسم. چند وقت پیش تو جهنم بودم. حالا دارم از بهشت رد میشم. یه فرشته پیدا کردم، دستمو گرفت. حالا دیگه خیالم راحته، پشتم گرمه، یه آرامش خاصی دارم.

چشمامو میبندم. بازم دارم دست و پا میزنم. میترسم غرق بشم. یکی داره اینجا غرق میشه. هرچی التماسش میکنم دستشو بهم نمیده. به هیچ کس نمیده. دلم براش درد میگیره... میدونم که نمیتونم کمکی بهش بکنم.

چشمامو باز میکنم. میخوام یه نفس عمیق بکشم. میخوام چشمامو تو چشمای فرشته م باز کنم. خورشید و حس میکنم، داره بهم گرما میده، آرومم میکنه، دیگه نمیلرزم، دیگه کمتر میترسم.

اطرافمو نگاه میکنم. کلی کار دارم؛ میگن مهمترین سالهای زندگیمه. میگن باید تلاش کنم؛ همه اینا رو خوب میدونم ولی گاهی خیلی دلم برای فرشته م تنگ میشه! گاهی خیلی دلم هواشو میکنه، خیلی دلم میخواد کنارش باشم، نازش کنم.

اطرافم پر از کتابه. کتابای درسی، کمک درسی، تست، تمرین... دست نخورده پخش شدن روی زمین. چقدر کار دارم... چقدر کار دارم... دلم لک زده واسه خوندن یه رمان، یه کتاب غیر درسی، یه داستان، یه...

دارم دست و پا میزنم. چه سیستم افتضاحیه. دلم میخواد به همه چی پشت پا بزنم. دلم میخواد خلاف جریان آب شنا کنم، دلم میخواد بپرم، پرواز کنم، دلم میخواد... میخوام بازم تو بهشت قدم بزنم. میخوام دستای فرشتمو محکم تو دست بگیرم، میخوام بخوابم.... یه خواب طولانی...

 

دیگه برای نوشتن نه فرصتی مونده، نه حوصله ای... همه تونو دوست دارم، باور کنید همتونو به اندازه دنیا دوست دارم، ولی باید یه مدتی برم مرخصی... منو ببخشید... همین روزا برمیگردم... همین روزا با دست پر برمیگردم... منتظرم میمونید؟؟