دختر کنار پنجره نشست وگفت
ای دختر بهار می برم به تو
عطروگل وترانهو سرمستی ترا
با هرچه طالبی به خدا می خرم زتو
برشاخ نوجوان درختی شکوفه ای
باناز می گشود دو چشمان بسته را
میشست کاکلی به لب آب نقره فام
آن بال های نازک زیبای خسته را
خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش
برچهر روز روشنی دلکشی دوید
موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او
رازی سرود وموج بنرمی از او رمید
خندید باغبان که سرانجام شد بهار
دیگرشکوفه کرددرختی که کاشتم
دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار
ای بس بهارها که بهاری نداشتیم
خورشیدتشنه کام در آن سوی آسمان
گوئی میان مجمری از خون نشسته بود
میرفت روز و خیره در اندیشه ای غریب
دختر کنار پنجره محزون نشسته بود.........
بهار ۱۳۸۳مبارک .
سلام اسن جا اول شدن کیفی داره ها...!!!بگذریم فکر نمی کنی یه ذره با تاخیر عید رو تبریک گفتی....شاد باشی و پاینده
سلام محسن جان ...... پرندهای عشق اواز مرا بخوانید ..... که دلم در سینه ی شما می تپد ..... عید رو بهت تبریک میگم و وبلاگ خوشگلی داری خوشحال میشم اگه به منم سر بزنی
سلام آپ کردم حتما بیا که منتظرم
سلام شعرت که محشر بود سر منم بیا
سلام عزیزم....نظر شما در مورد عشق چیه؟.....عاشق کیه...آیا عشق احساس آخر آدمهاست؟....خواهش می کنم به من بگو....به وبلاگم بیا و بگو که چکار باید بکنم....
خیلی جالب به نطرم می رسه ولی لینک دوستان شما با لینک دوستان ما کاملا یکسان به نظر می رسه !!! حتی دوستانیم که دیگه نمی نویسند !!!
به هر حال ، سال نو شما هم مبارک !!!!