مدتــــیــــــــــــــــه !!!!!!

 مدتیه..چشمانم رنگ شادی ندیده......
مدتیه...لبانم   طعم شیرینی احساس نکرده....
مدتیه دستانم...گرما رو لمس نکرده......
عشق هم برای من بی رنگ شده....
زندگی برای من کم رنگ شده.....
توی یک آسمان تاریک...فقط و فقط ..ستاره مرگم به من چشمک میزنه....
توی آسمونی که روزهای گرمش با عشق شروع میشد....
و با ستاره عشق هم  تاریک میشد...ولی ستاره من می درخشید...
به من چشمک میزد...با من بازی میکرد...با من میخندید..........
می گفتم دوست دارم....
می گفتم عاشقم......
می گفتم عاشق چشمانتم.....
می گفتم بگذار برای تو بمیرم....
......ولی فقط می خندید........
..و من شاد میشدم.....از اینکه عاشقم....
...حالا من ستارم رو گم کردم.....
حالا که تنها شدم....
حالا که غم گین شدم ....نیستی به من بخندی ...تا من شاد بشم...
نو بشم.....
چقدر تنها شدم....
چقدر تنها بودم....
چقدر تنها هستم.....
ولی.....
عاشق بودم.....
عاشق هستم....
عاشق هم میمونم تا بمیرم......
برم و یک ستاره بشم.....
....نمی خواهم غمگین باشم....
..توی بارون برم و خیس بشم.....
توی آینه..یه دل تنها ببینم....
....اشک بریزم.....
حالا که کیبرد رو نگاه میکنم...میبینم خیسه.....چرا؟؟؟
من که غمگین نیستم....
من که هیچ وقت به جایی خیره نمیشم و در حالی که خاظرات رو مرور میکنم...احساس خنکی روی گونه هام کنم...وبعد ببینم که خیس شدن...
مگه من عاشقم؟؟
مگه من دیوانم؟؟؟
مگه من ...........
ولی باز هم به خودم میگم نمی دونم....
نمی دونم.. که من کی هستم...
خودم رو از خودم پنهان میکنم....ولی عشق رو ...........
دوست دارم...برای همیشه..

تقدیم  به همه دوستان عزیز.......


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد