سلام دوستان!

امروز روز تولد منه




 نام : محسن

 نام خانوادگی : سهرابی

 تاریخ تولد : ۱۳۶۴/۴/۲۶

 محل تولد : مهاباد(کـــــــــــردســـــــــــــــــتـــــان)

مدتــــیــــــــــــــــه !!!!!!

 مدتیه..چشمانم رنگ شادی ندیده......
مدتیه...لبانم   طعم شیرینی احساس نکرده....
مدتیه دستانم...گرما رو لمس نکرده......
عشق هم برای من بی رنگ شده....
زندگی برای من کم رنگ شده.....
توی یک آسمان تاریک...فقط و فقط ..ستاره مرگم به من چشمک میزنه....
توی آسمونی که روزهای گرمش با عشق شروع میشد....
و با ستاره عشق هم  تاریک میشد...ولی ستاره من می درخشید...
به من چشمک میزد...با من بازی میکرد...با من میخندید..........
می گفتم دوست دارم....
می گفتم عاشقم......
می گفتم عاشق چشمانتم.....
می گفتم بگذار برای تو بمیرم....
......ولی فقط می خندید........
..و من شاد میشدم.....از اینکه عاشقم....
...حالا من ستارم رو گم کردم.....
حالا که تنها شدم....
حالا که غم گین شدم ....نیستی به من بخندی ...تا من شاد بشم...
نو بشم.....
چقدر تنها شدم....
چقدر تنها بودم....
چقدر تنها هستم.....
ولی.....
عاشق بودم.....
عاشق هستم....
عاشق هم میمونم تا بمیرم......
برم و یک ستاره بشم.....
....نمی خواهم غمگین باشم....
..توی بارون برم و خیس بشم.....
توی آینه..یه دل تنها ببینم....
....اشک بریزم.....
حالا که کیبرد رو نگاه میکنم...میبینم خیسه.....چرا؟؟؟
من که غمگین نیستم....
من که هیچ وقت به جایی خیره نمیشم و در حالی که خاظرات رو مرور میکنم...احساس خنکی روی گونه هام کنم...وبعد ببینم که خیس شدن...
مگه من عاشقم؟؟
مگه من دیوانم؟؟؟
مگه من ...........
ولی باز هم به خودم میگم نمی دونم....
نمی دونم.. که من کی هستم...
خودم رو از خودم پنهان میکنم....ولی عشق رو ...........
دوست دارم...برای همیشه..

تقدیم  به همه دوستان عزیز.......


 

غـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم::::::!!!!!!!

 سلام دوستان ببخشید من مدتی نتونستم وبلاگم  مطالب بزارم به
بزرگی خودیتون ببخشید

با تشکر محسن سهرابی


غــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم::::!!!!!!

زمانی که از مادر متولد شدم صدایی در گوشم طنین انداخت که


 

میگفت : تا آخر عمر با تو هستم.از او پرسیدم تو کی


 

هستی؟جواب داد:من غم هستم و من آن لحظه گمان کردم غم


 

عروسکی است که ما با آن سرگرم می شویم ولی اکنون که مفهوم


 

جدایی را درک می کنم ....فهمیدم که ما عروسکی هستیم بازیچه غم!!!!!!

جمعـــــــــــــــــــــــــــــــــه............

جمعه ساکت
جمعه متروک
جمعه چون کوچه های کهنه، غم انگیز
جمعه اندیشهای تنبل بیمار
جمعه خمیازه های موذی کشدار
جمعه بی انتظار
جمعه تسلیم


خانه خالی
خانه دیگر
خانه در بستر بر هجوم جوانی
خانه تاریکی وتصویر خورشید
خانه
تنهائی و تفال وتردید
خانه پرده،کتاب،گنجه،تصاویر
  
آه، چه آرام و پر غرور گذار داشت
زندگی من چو جویبار غریبی
در دل این جمعه های ساکت متروک
در دل این خانه های دلگیر
آه،چه آرام و پر غرور گذر داشت....................

دختر و بهار...................!!!!!!!!!



دختر کنار پنجره نشست وگفت
ای دختر بهار می برم به تو
عطروگل وترانهو سرمستی ترا
با هرچه طالبی به خدا می خرم زتو


برشاخ نوجوان درختی شکوفه ای
باناز می گشود دو چشمان بسته را
میشست کاکلی به لب آب نقره فام
آن بال های نازک زیبای خسته را


خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش
برچهر روز روشنی دلکشی دوید
موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او
رازی سرود وموج بنرمی از او رمید


خندید باغبان که سرانجام شد بهار
دیگرشکوفه کرددرختی که کاشتم
دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار
ای بس بهارها که بهاری نداشتیم


خورشیدتشنه کام در آن سوی آسمان
 گوئی میان مجمری از خون نشسته بود 
میرفت روز و خیره در اندیشه ای غریب 
دختر کنار پنجره محزون نشسته بود.........
 
                                                       بهار ۱۳۸۳مبارک dog_tine_md_blk.gif.